بسمه تعالی
شاید بیشتر از ده سالی بود که فردی از اقوام و نزدیکان ما فوت نکرده بود ، نتنها اقوام و نزدیکان، بلکه کمتر شده بود که تشیع جنازه ای رو از نزدیک ببینم !!
خیلی به اون علاقه داشتم ,خیلی دوسش داشتم, خاطرات زیادی رو با هم ثبت کرده بودیم.
کم کم نمیدونم چی شد که بیماری مرموزی سراغش اومد ؟!! دستگاه گوارش اون به هم ریخت . این دکتر و اون دکتر ، دریغ از ذرّه ای افاقه .
اوّلش نمی تونست غذاهای سفت بخوره بعد کم کم فقط مایعات. آدمی که از چاقی همیشه نفس نفس میزدحالا شده بود نی قلیون .مگه میتونستی باور کنی این همون دستهایی هست که تا چند ماه پیش قالی می بافت و نون می پخت ؟!! یا تمام میوه های باغ رو می چید و برای ما هم می فرستاد ؟!!
خیلی خیلی لاغر شده بود .
الله اکبر از این آدمی زاد . !!
دیگه از خوردن مایعات هم منع شده بود از راه بینی لوله هایی رد کرده بودند تا مواد غذایی رو به اون برسونن . بعد روز های آخر شروع کرد به باد کردن !! هنوز نفس میومد و میرفت اما لحظه به لحظه باد میکرد
اونایی که چند روز پیش به ملاقاتش اومده بودن اون روزا که اومدند از تعجب شاخ درآورده بودند .
بعضی ها میگفتند خداراشکر داره خوب میشه گوشت آورده. دریغ از اینکه فقط بادی بر زیر پوست بود و بس .
انا لله وانا الیه راجعون
او هم به لقای خداوند شتافت
اما روز تشیع جنازه اون چه روزی بود برای من ؟!!
قبر کنده شده و آماده بود جنازه رو کنار قبر گذاشتن و گفتن از محارم این خانوم کی اینجا هست ؟
یه نگاهی به دور و برم انداختم دیدم فقط من هستم و برادرم و پدرم هر سه نفر درنگ نکردیم و به داخل قبر رفتیم .
وای وای وای من که کمتر از سه بار در تشیع جنازه شرکت کرده بودم حالا توی قبر یه آدم مرده بودم .
جنازه رو به ما دادن . چقدر سنگین شده بود!!! من سر جنازه رو گرفتم پدرم و برادرم پاهای اون رو .
وقتی داشتیم جنازه را توی قبر میزاشتیم یک دفعه از دست من در رفت من سریع گوشه کفن رو گرفتم تا به زمین نخوره اما یک دفعه احساس کردم بغیر از پارچه ی کفن یه چیز دیگه هم توی دستم هست !!!
وای موهای جنازه بین کفن توی دستم بود و وزن زیاد بدنش داشت موهاش رو از دست من میکشید .
اما دیگه اون نمیتونست فریاد بزنه, اون نمیتونست تکون بخوره یا دستهاش رو به نشونه کمک بالا ببره .
الله اکبر از این آدمی زاد . !!
وقتی روی زمین گذاشتیمش چون من قسمت سر جنازه رو گرفته بودم روی اون رو باز کردم .
هرگز باورم نمیشد چنین کارهایی بکنم!!
وقتی صورت آغشته به سدر و کافورش رو دیدم ناگهان همراه با بقیه شروع کردم به فریاد کشیدن .
دیگه طاقت نداشتم منو از قبر آوردن بیرون سنگ لحد رو گذاشتن و کم کم خاک بود که بر پیکره ی او ریخته می شد .
تمام شد .
او رفت .
بدون فریادی بر زیر خاک .
وتنها چیزی که با خود برد اعمالش بود .
خدایش بیامرزد .
من بدبخت چه باید بکنم ؟!!
با این همه بار گناه روزی که آخرین مشت خاک را نیز بر جسد من میریزند و تنها اشک هایی از برای خودشان نه برای منی که تنها هستم میریزند و میروند و من میمانم و خاک و سنگ و موریانه و آتش و امید و هادی و نکیر ومنکر